فاصله دنیای این طرف و آن طرف فقط یک شیشه مشجر به ضخامت ۲ سانتیمتر است. دنیای اینسو سیاه و دلگیر همراه با شیون و زاری بازماندگان برای وداع آخر است و دنیای آنسو پاک و سفید و آغازی دوباره برای زندگی.
یکسو بوی بیتابی و آشفتگی میدهد و سوی دیگر بوی کافور و آرامش. از این طرف صدای ناله و شیون به گوش میرسد و از آن طرف صدای بسمالله، صلوات و اسامی امامان و در این میان صدای بلند دستگاه تهویه هوای سالن است که مرز بین صدای این سو و آن سوی میشود.
غسالخانه بهشت زهرا نقطه تلاقی بازماندگان داغدار و نقطه پایانی برای رفتگان است. ورودی عمومی غسالخانه زنان ۲ سالن دارد؛ در اولی عدهای منتظرند از دریچهای که توسط یک ریل متوفیان را با برانکارد آهنی پس از شستشو به بیرون میفرستد را تحویل بگیرند و در سالن دومی عدهای مراسم تغسیل و تکفین را تماشا میکنند.
اما موضوع این گزارش نه بازماندگان آن سو هستند و نه اجساد بیروح این سو. آدمهای گزارش ما آنهایی هستند که جنازههای بیروح را مهیای سفر آخرت میکنند؛ همانهایی که سالهای طولانی از عمرشان را همنشین مرگ بودهاند.
زنانــی در روپـوشهــای سفید، پیشبندهــای سبز، دستکشهای زرد و چکمههای سفید دیده میشوند که صورتهایشان را با ماسکهای سپید پوشاندهاند. غسالان بهشت زهرا(س)، همانهایی که هر روز مرگ را از نزدیک تجربه که نه بهتر بگوییم زندگی میکنند.
وقتی جنازه روی برانکارد آهنی غسالخانه قرار میگیرد دیگر فرقی ندارد فقیر باشی یا ثروتمند، تحصیلکرده یا بیسواد، پایین شهری یا بالا شهری، زشت یا زیبا، پیر یا جوان و… اینجا همه را روی یک سنگ میگذارند، آب را روی تن مرده باز میکنند تا آخرین وداعش باشد و مهیای سفرش میکنند. با صدای «بسم الله الرحمن الرحیم» کاور باز میشود و صدای صلوات و ذکر مبارک یا زهرا(س) از سویی و ضجه و شیون بستگان داغدار از سوی دیگر بر فضا طنینانداز میشود.
در نگاهشان به دنبال سردی و خشونت میگردم، به دنبال ترسی پنهان که در ذهن خیلیها از شغلی به نام مردهشویی نقش بسته، اما هرگز آن را نمییابم. آنقدر آرامند که انگار عزیزی را به حمام بردهاند، نگاهشان آرام و مهربان است، اما برای همدردی با خانواده متوفیان هنگام کار کمتر لبخند به لب دارند.
سلسه مراتب مردهشویی
کارکنان اینجا به ترتیب رتبه، خلعتبر، آبریز، کمک غسال یا غسال هستند. ۳ ماه اول ورودشان ابتدا بریدن خلعت، بعد آب ریختن و غسل دادنها را یاد میگیرند.
زنان از بدو ورود تا غسال شدن یک دوره ۶ ماهه تا یک ساله را میگذرانند. زنان غسالخانه بدون ماسک زنان جوان و خوشرویی هستند که در چهره خیلی از آنها سادگی و صمیمیت موج میزند. روزهای اول کار در غسالخانه باید روزهای سختی باشد. زمان میبرد تا به شرایط عادت کنی. به دیدن روزانه ۱۰تا ۱۵ جسد و شنیدن روزانه ۱۰ ساعت صدای شیون و زاری خانوادههای متوفیانی که آمدهاند اجساد شسته و کفن پیچ شدهشان را تحویل بگیرند.
زنانی که در غسالخانه بهشت زهرا کار میکنند همگی این روزها را آسان یا سخت پشت سر گذاشتهاند.
تجربه سخت روزهای اول
شاید تعجب کنید اگر بشنوید کار در غسالخانه یکی از خوششانسیهای زندگی کسی باشد! این اعتقاد یکی از جوانترین غسالههای اینجاست. ظاهرش اینقدر ساده است که وقتی میشنوم ازدواج کرده و یک فرزند هم دارد، تعجب میکنم. وقتی میفهمد خبرنگارم خودش سر حرف را باز میکند بدون اینکه منتظر سوالی باشد.
۲۷ ساله است و یک سالی میشود به خاطر بیکاری همسرش اینجا مشغول به کار شده است. میگوید روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشته است؛ روزهایی که برای سیر کردن شکم تنها فرزندنش گاه مجبور شده لیوانی برنج از همسایهها قرض بگیرد. حتی از یادآوری آن روزها هم اشک در چشمانش حلقه میزند و بغض راه گلویش را میگیرد.
از خاطرات روزهای اول کارش تعریف میکند: روزهای اول برخلاف تصورم از دیدن جنازهها نه وحشت کردم و نه ترسیدم. فقط تا چند هفته نفس کشیدن در این فضا برایم سخت بود، اما خیلی زود با شرایط کنار آمدم، طوری که همکاران و حتی خانوادهام تعجب کردند.
زن جوان این را نگفت، اما شاید هیچ کس جز خودش نداند که او چارهای جز تحمل کردن نداشته و اینکه هر چه سریعتر خودش را با شرایط موجود وفق دهد. شاید هم با خودش فکر میکرده اگر کمی ضعف از خودش نشان دهد، کاری را که با سختی به دست آورده در چشم برهم زدنی از دست خواهد داد. یکی مثل این زن جوان زود با شرایط کنار آمده و به قول خودش در همان روز اول کار توانسته مثل یک روز عادی غذا بخورد برعکس همکار دیگرش از استشمام بوی کافور و دیدن اجساد تا ۳ ماه اصلا غذا از گلویش پایین نمیرفته است.
شغل خانوادگی
داخل سالن غسالخانه دیدمش. وقتی داشت پارچههای سفیدی را میبرید تا برای کفنپیچ کردن جنازهای که کمی آن طرفتر مشغول شستوشویش بودند، آمادهاش کند.
برخلاف همکارانش که ترجیح میدادند چهرهشان در عکسها دیده نشود، اما او از این کار ابایی نداشت. از کودکی در کنار مادرش که او هم غسال بوده به اینجا رفت و آمد داشته و حالا هم خودش همین جا کنار او مشغول کار است.
به قول خودش از کودکی اینقدر غسل دادن و کفن کردن مردهها را دیده که حالا مدتهاست دیدن این صحنه برایش عادی شده، نه میترسد و نه خجالت میکشد. میگوید: این هم خودش یک شغل است و در میان مردان و زنان غسال اینجا هستند کسانی که خانوادگی در این شغل مشغولند یا به واسطه بستگانشان که اینجا غسال بودهاند وارد این شغل شدهاند.
خسته از باورهای نادرست
انگار باورهای نادرستی که برخی مردم درباره غسالان، زندگی خانوادگیشان و ارتباط آنها با دیگران دارند، تمامی ندارد. هنوز هم هستند کسانی که از رفت و آمد با یک غسال و خانواده او میترسند. هنوز هم هستند کسانی که خجالت میکشند بگویند در میان فامیل و آشنایشان یک زن یا مرد غسال دارند یا کسانی که حضور یک غسال در میهمانی و یا مراسم جشن و شادمانی را بدشگون میدانند!
هر چند قدیمیهای این شغل یعنی آنهایی که بیش از یک دهه از کارشان در غسالخانه میگذرد، معتقدند در این سالها دیگر نظر مردم نسبت به شغل غسالان تغییر کرده و دیدگاههای منفی نسبت به آنها و کارشان کمتر شده است، اما هنوز هم خیلی از غسالان از رفتارهای نسنجیده برخی مردم نسبت به شغلشان گلایههای فراوان دارند و گاه تحمل رنج شنیدن این زخمزبانها از زبان نزدیکان به مراتب سختتر از رفتارهای ناخوشایند غریبههاست.
یکی از غسالهها زن میانسال و خوشرویی است که سالهاست سرپرستی خانوادهاش را بر عهده دارد و فرزندانش را به تنهایی بزرگ کرده است.
بعد از کلی دوندگی از طریق آشنایی توانسته بود این شغل را پیدا کند و به لحاظ زنانه بودن محیط کارش در آن احساس امنیت میکرده و به محض پیشنهاد این شغل را قبول کرده است و حالا هم چند سالی است در قسمت زنانه غسالخانه بهشت زهرا مشغول به کار است.
برایم تعریف میکند روزهای اول وقتی فامیل و آشنا فهمیدند کجا کار پیدا کرده خیلی تعجب کردند. حتی خواهرش میگفت به من نزدیک نشو، تو بوی جنازه میدهی! یا اینکه از گوشه و کنار میشنیدم بعضی از فامیلها اکراه دارند که شام و ناهار در خانهمان بمانند، اما من به این رفتارها بیاعتنا بودم چراکه برای پیدا کردن این شغل سختی فراوانی کشیده بودم و ترجیح میدادم در غسالخانه و میان مردهها نان حلال برای فرزندانم به خانه ببرم تا اینکه برای گذران زندگی خانوادهام دست به هر کاری بزنم. میگوید: مرده که ترسی ندارد، آدم از زندهها بیشتر میترسد.
برای خیلی از غسالانی که به امید به دست آوردن روزی حلال و توشهای برای آخرتشان این شغل را انتخاب کردهاند هر چند مدتهاست کنار آمدن با نگاههای منفی برخی از مردم عادی شده، اما یکی از دغدغههای اصلیشان نگرانی از زندگی فرزندانشان است.
زنان و مردانی که در غسالخانه کار میکنند هم مانند خیلیهای دیگر فرزندانی دارند، از محصل دبستانی گرفته تا دانشجو یا حتی شاغل. خدا را شکر میکنند از اینکه فرزندانشان آنقدر فهمیده هستند که نه تنها از شغل پدر و مادرشان خجالت نکشند، بلکه به آنها افتخار هم کنند حتی اگر گاه برای غسال بودن پدر یا مادرشان بهای سنگینی پرداخته باشند. یکی از غسالهها تعریف میکند که چطور مراسم ازدواج دخترش به همین دلیل به هم خورد، زیرا خانواده داماد کسرشان بود جلوی فامیل و آشنا بگویند مادر عروس در غسالخانه کار میکند!
اوایل کار که تعداد غسالان کم بود خیلی سخت میگذشت و پنجشنبه و جمعه و تعطیلات برایشان معنایی نداشت، اما حالا که تقریبا ۳۰ نفری در قسمت غسالخانه زنان کار میکنند همه چیز به روال عادی بازگشته و به دلیل شیفتبندی شدن خانمها راحتتر میتوانند مرخصی بگیرند.
قسیالقلب نیستیم
کارکردن در مردهشوی خانه دل میخواهد. باید لطف خدا شامل حالت شده باشد تا بتوانی همه جور مردهای را تماشا کنی و آخ نگویی، تحمل کنی، سرت را بیندازی پایین و کارت را انجام بدهی و یادت بیاید که تو مردهای را میشویی که شاید آدمهای نزدیک به او هم دلشان نخواهد یا نتوانند به آن دست بزنند. این است که داشتن این شغل یعنی این که خدا به تو نظر انداخته و آنقدر به تو دل داده که همه جور مردهای را ببینی. از جنازه سوخته گرفته تا جسدی که بر اثر تصادف صورتشان کاملا له شده و قابل تشخیص نیستند. از نوزاد یکروزه تا پیرزن ۹۰ ساله.
اما هیچ کدام از اینها و حتی سالها کار کردن در این فضا و دیدن همهجور جنازهای باعث نمیشود که غسالان هم با دیدن صحنههایی به گریه نیفتند و متاثر نشوند.
از غسالی که با دیدن جنازه کودک ۴ سالهای که همسن و سال دختر کوچکش بود، آنقدر متاثر شد که تاب نیاورد و شستشوی جنازه را به همکارانش میسپارد تا جنازه تازه عروسی که در راه مسافرت ماه عسل با داماد بر اثر تصادف کشته میشوند و غسالان در حین شستشو پنهانی اشک میریزند. دست یکی از غسالهها برای شامپو زدن بر روی سر جنازه حرکت میکند، به آرامی موهایش را میشوید و میگوید: سالها کار در غسالخانه به روی دست رفتن جنازه را برای من و خیلی از همکارانم تبدیل به یقین کرده است.
کسی که کارنامه عملش خوب باشد حس سبکی یک آدم زنده را دارد، انگار نفس میکشد.
شاید آدم درشت اندام و چاقی هم باشد اما براحتی جابهجا میشود، کفن و دفن راحتی هم دارد. اما کسانی هم هستند که خیلی نحیف و لاغرند، اما غسلشان خیلی سخت انجام میشود، انگار سنگیناند!
این اعتقاد قلبی کسانی است که زندگیشان با مردهها گره خورده است. آنها معتقدند این لازمه شغلشان است که با مردهها مهربان باشند و البته از رفتارهای ناخوشایند برخی خانوادههای متوفیان هم گلایه دارند، اما شرایط روحیشان را درک و سعی میکنند صبور باشند و به دل نگیرند.
یکی از غسالان میگوید: ما مردهها را به یک شکل میشوییم و برای پوشاندن کفن آمادهاش میکنیم، اما خانواده متوفی مدام به شیشه میزنند و فحش میدهند که سرش را محکم زدی به پاشویه یا دستش زیر تنش مانده و…
ما میفهمیم که آنها عزادارند و در حالت طبیعی نیستند، اما به خدا مسبب مرگ مرده آنها ما نیستیم. پس نباید به ما توهین کنند. چون ما کار خیلی سختی انجام میدهیم. فشارهای عاطفی و روحی یک طرف، برخورد نامناسب برخی مردم یک طرف دیگر. باز هم چیزی نمیگوییم، راضی هستیم. میگوییم بگذار ما هم یک ثوابی برده باشیم.
گهگاه برخوردهای تند و چپچپ نگاه کردنها را به جان میخریم و باز هم با روی خوش با همه برخورد میکنیم و تلاش میکنیم از کارمان چیزی کم نگذاریم تا فردا مدیون جنازه نباشیم.
زنگ خطر افسردگی
پای صحبت خیلی از این زنان که مینشینی گهگاه از زندگی روزمرهشان درددلهایی میکردند که شاید زنگخطری برای آنها باشد. زنگ خطری که به نظر میرسد مسوولان سازمان بهشت زهرا نباید نسبت به آن بیتفاوت باشند؛ نگرانیای که نتیجه روزمرگی ساعتها زندگی کردن در میان مردگان باشد.
آنها به مرور کمتر حوصله میهمانی رفتن دارند و به قول خودشان دیگر مثل گذشته دل و دماغی برای حضور در مجالس جشن و شادی را ندارند و این یعنی زنگ خطر از این بابت که مبادا غسالان در خطر ابتلا به افسردگی قرار داشته باشند و نگرانی بیشتر از این بابت که در میان این غسالان میانسال زنان جوانتر با فرزندانی کوچک هم دیده میشوند که افسردگی تدریجی در آنها قطعا بر نحوه تعامل با خانواده و کودکانشان نیز بیتاثیر نخواهد بود.
هرچند به گفته مشاور فرهنگی سازمان بهشت زهرا(س) در کنار دورههای آموزشی احکام و مسائل دینی که هر هفته به طور مرتب برای غسالان برگزار میشود آنها به طور دورهای تحت معاینات جسمانی و روحی و روانی قرار میگیرند و در صورت نیاز برای انجام مراحل پیشرفته درمانی به کلینیکهای شهرداری یا مراکز مشاوره معارفی میشوند، اما تداوم این حمایتها چه از لحاظ مادی و چه معنوی ضرورتی است که نباید از آن غافل شد.
علاوه بر این مشکلات روزانه بیش از ۸ ساعت سر پا ایستادنهای بیوقفه و مداوم برای انجام مراحل تغسیل و تکفین و ساعتها سر و کار داشتن با آب و بلند کردن جنازههای سنگینی که گاه برای حرکت دادنشان باید از چند نفر کمک گرفت، همگی شرایطی را به وجود میآورد که اکثر این زنان از دردهای مفصلی مانند رماتیسم، پادرد، کمردرد و… رنج ببرند.
فاصله دنیای این طرف و آن طرف فقط یک شیشه مشجر به ضخامت ۲ سانتیمتر است. دنیای اینسو سیاه و دلگیر همراه با شیون و زاری بازماندگان برای وداع آخر است و دنیای آنسو پاک و سفید و آغازی دوباره برای زندگی.
حاضرید جای آنها باشید؟
هماکنون در بسیاری از کشورهای دنیا شغل غسالی در رده مشاغل سخت و زیانآور جای گرفته است و از این افراد حمایتهای ویژه مادی و معنوی انجام میشود. در کشور ما نیز حقوق و مزایای غسالان بر مبنای قانون کار و بر اساس مشاغل سخت و زیانآور محاسبه میشود، به طوری که دریافتی هر غسال بهشت زهرا(س) ماهانه به ۸۰۰ هزار تومان میرسد.
شاید این رقم در نگاه اول چشمگیر به نظر برسد، اما واقعیت این است که وقتی سختیهای این شغل و فرسودگیهای جسمی و روحی و روانی آن را در نظر میگیریم، رقم نهتنها بالا نیست بلکه با وجود سختیهای این شغل ناچیز هم به نظر میرسد.
با تمام این اوصاف نمیدانم اگر روزی هر یک از ما در شرایطی قرار بگیریم که پیشنهاد کار در غسالخانه با تمام حواشی خوب و بدش، اما با حقوق مکفی را داشته باشیم آیا این پیشنهاد را خواهیم پذیرفت؟
پوران محمدی
منبع: تابناک دات کام