چندی پیش درد دل یک آبکناری را قبل از رفتن به روستای آبکنار را برای شما دوستان در سایت قرار دادم حالا خاطرات این دوست عزیزمان را بعد از برگشت از آبکنار برای شما خوانندگان محترم قرار میدهیم این مطلب دقیقا از وبلاگ خانه پدری میباشد
سلام دوستان عزیزم ! همونطور که قولش رو داده بودم با دست پر و کلی خاطره برگشتم ! اول این رو بگم که گرمای هوا بیداد میکرد !!! بد جوری گرم بود ، تو این چند روز که آبکنار بودم چند بار رفتم انزلی کار اداری داشتم ، هوا اونجا هم خیلی گرم بود فقط هین رو بگم هیچ فرقی با بندرعباس نداشت فقط اونجا ما صدای کولرها رو نمیشنیدیم ! من هم که مثل غار نشین ها فقط عکس از خودم میگرقتم که یکی از اونا رو پایین میذارم !
روز بعد با پدربزرگم رفتم یه سری به شالیزار ها (بیجار) زدیم ! خیلی جالب بود بوی برنج به مشام میخورد ، صدای موتور آب هم برام جالب بود که برای آبیاری شالیزارها استفاده میشد ، که واقعا آبش خنک بود ! چنذ تا عکس از اونجا هم گرفتم که یکی رو پایین آپ کردم !
حالا بریم سر باغ هندونه ! پدربزرگم روبروی خونه باغ هندونه داره ! یه روز صبح رفتم یه هندونه چیدم نمیدونم خوبه یا نه ! نظر شما چیه ؟
یه روز رفتم سالن ورزسی آبکنار که الحمدالله برپا بود ! بابا ما ابکناری ها رو دست نگیرید ! آقای اصغر شیرپور مربی تیم ملوان بندر انزلی شده ! اصلا انگلیسی ها فوتبال رو از ما یاد گرفتن بعد به اسم خودشون ترویج دادن ! تو سالن مسابقه بود که با دوستم مصطفی عاصی شاد یه سر به اونجا زدیم که عکس رو پایین آپ کرده ! ببخشید یه کم بی کیفیت هستش !
امیدوارم خوشتون اومده باشه !
موفق و پیروز و تندرست باشد در پناه حق تعالی
قسمت اول خاطرات آبکنار را از اینجا بخوانید
منبع: وبلاگ خانه پدری
http://khanehyepedari.ir
سلام من یه روستایی هستم از روستاهای مازندران
خوشحال میشم باهم در ارتباط باشیم.اگه با تبادل لینک موافقین بهم خبربدین ممنونم
سلام وبلاگ قشنگی دارید ؛
لینک کرکان را در وبلاگتان ندیدم 🙂