ما بدهکاریم . به آنانکه ذره های وجودشان را با این خاک ، قسمت کردند . ما بدهکاریم ، به حاج قربان هایی که تا هستند ، یادشان در خاطرمان نیست . ما بدهکاریم ، به ساز مهربان حاج قربان ها ، که صدای گریه هامان را ار آن شنیده ایم .حاج قربان ، در خاک آرام گرفت . دلم بدجوری گرفت . حاج قربان و سازش در خاک خفتند . دیگر خبری از آن زخمه های پرفغان نخواهد بود و از آن رازها ، که ما معنایش را نمیدانستیم .
با دوتارش و با آن تارهای ابریشم ، از چه رمزها و رازها که سخن نمی گفت . از هزار سال تمنای باران مردم کویر و از هزاران سال دوری مهر وماه .او به معرفت رسیده بود . نوای سازش معنا داشت . خراسان و موسیقی اش وامدارند به او و به سازش .او مرگ را پاسخ گفت تا نزدیکتر شود و ما ، او را از دست دادیم تا دورتر شویم .باید خودمان را سرزنش کنیم ، که چه بر سر اجتماع ما آمده است . ما که هنر را ، از آن خود می پنداریم ، اما هنرمند و هنرپرورمان را از یاد می بریم و هم چنان ، درگیر پسند و ناپسند بودن انواع هنر هستیم و با اکراه و شک از آن سخن می رانیم .به راستی ماییم سرآمد هنردوستی در تمام ملل . حاج قربان میگفت : جهانیان به خصوص فرانسویها، بهتر از ایرانیها مرا می شناسد چون هنر دوست هستند . ما باید دم از هنرپروری بزنیم یا دیگران . ما هنردوستیم یا آلمانی ها ، که گمان میکنند ، خدا هم آوازه خوان است .باز میگوییم ، دردا و دریغا که آن بخشی و آن وجود پرموسیقیا را از دست دادیم ، بی آنکه ، آنگونه که باید ، بشناسیمش .
باز تکرار آن لطیفه سنایی ؛ حکایت آن زحمتکش شریف ، که در تابستان داغ نیشابور ، یخ میفروخت و کسی خریدار نبود . عاقبت چنین گفت : “نخریدند و تمام شد”.
افسوس که نخریدیم و تمام شد .
منبع: وبلاگ دل آواز