بخش کردن ماه به چهار هفته در ایران ، از اسلام است و شنبه و یکشنبه و دوشنبه و …;نامیدن روزهای هفته ، از زمان رواج آن. شنبه واژهای است سامی و درآمده به زبان فارسی و در اصل شَنْبَدْ.
منوچهری دامغانی گوید:
به فال نیک به روز مبارک شنید نبید گیر و مده روزگار خویش به بد
در ایران باستان ، سال دوازده ماه بود و ماه سی روز. یک سال ۳۶۰ روز داشت و هر سال ۵ روز و اندی کمتر از یک سال خورشیدی درست. این پنج روز در پایان سال افزوده میشد و اندی آن پس از گذشتن هر یک صد و بیست سال ، بصورت یک ماه در آخر دوازده ماه سال. یعنی پس از هر صد و بیست سال ، یک بار سال سیزده ماه داشت. پنج روز « اندرگاه » یا « وَهیجَک » یا « گاه » خوانده می شدو بعد در فارسی به « پنجه دزدیده » و در عربی به « خمسه مسترقه » معروف شد.
هر ماه ایرانی نامی از ایزدان و فرشتگان داشت و هر روز از هر ماه هم نامی ویژه خود. فروردین و اردیبهشت و خرداد و امرداد و … نام ماهها بود. هرمزد و بهمن و اردیبهشت و… به ترتیب نام روزها .روزی که نام آن با نام ماهش برابر می افتاد آن روز ، روز جشن بود و شادمانی. فروردگان ، اردیبهشتگان ، خردادگان ، تیرگان ، امردادگان ، شهریورگان ، مهرگان ، آبانگان ، آذرجشن ، دی جشن ، بهمنگان و مردگیران یا مژده گیران جشنهای دوازدهگانه سال بود از جهت برابر افتادن نام ماه با روز. نوروز ، سده ، جشن نیلوفر ، خرم روز ، آبریزگان و گاهنبارها و … هم جشنهای دیگری از گاه شماری کهن بود.
به جز فروردگان ـ روز فروردین از ماه فروردین جشن دیگری نیز به همین نام ، به مدت ده روز از بیست و پنجم اسفند ماه تا پایان پنج روز « اندرگاه» گرفته می شد. ایرانیان در این فروردگان جامههای نو می پوشیدند و آتش می افروختند و به دخمههای مردگان و آتشگاها می رفتند و خدای بزرگ ، اهورمزدا ، را نیایش می کردند و می پنداشتند که در این دهه ، فروردها [۲] (فروهرهای) درگذشتگان از آسمان به زمین فرود می آیند و به خانههای خود می روند.
در دوره اسلامی بیشتر جشنهای باستانی ایران فراموش شد و جشنهایی دیگر جای آنها را گرفت. جشنهایی هم که از دوره باستان بازماند ، با گرویدن ایرانیان به دین اسلام و دگرگونی ذوق و اندیشه ایشان ، آیین آنها کمابیش رنگ برگرداند و دگرگرنیهایی یافت و با آیینهای غیر ایرانی آمیخت و به صورتی دیگر و گاه زیرنامهایی دیگر آشکار شد.
یکی از این گونه جشنها ، جشنی است که در شب چهارشنبه آخر سال ، پیش از فرا رسیدن نوروز و بهار ، با مراسمی خاص برگزار می شود و به نام « شب چهارشنبه سوری » معروف است.
واژه « سور» و « سوری» در ادبیات فارسی به معنای « مهمانی » و « جشن » و رنگ « سرخ » و … بکار رفته است. ناصر خسرو می گوید:
در سور جهان شدم و لیکن بس لاغر بازگشتم از سور
زین سور ز من بسی بتر رفت اسکندر و اردشیر و شاپور
گر تو سوی سور میروی رو روزت خوش باد و سعی مشکور
مسعود سعد می گوید:
وقت گل سوری خیز ای نگار بر گل سوری می سوری بیار
« سور » در شعر ناصر خسرو ، مهمانی و « سوری » در شعر مسعود سعد ، سرخ معنی می دهد.
در گویش امروزی تهران « سور» به معنای « جشن » و « مهمانی » بکار می رود. به معنای جشن در « ختنه سوران » و به معنای مهمانی در « سور دادن ». در برخی از گویشهای ایرانی نیز چون کردی ، « سور» معنی سرخ می دهد.
پس به اعتباری میتوان گفت که چون در شب چهارشنبه آخر سال آتش می افروزند و با بوتههای آتش زده ، دل تیره و تار شب را روشن و سرخ فام می کنند ، از اینرو آن شب را « سور» نامیدهاند. یعنی شب چهارشنبه سرخگین و آتشین. یا اگر « سور » را به معنی جشن بگیریم یعنی چهارشنبهای که با جشن و شادی همراه است.
از دورترین زمان برگزاری این جشن و چگونگی آیین و شیوه قدیمی آن آگاهی بسیار درستی در دست نیست. تنها نوشته کهنی که از این جشن به اشاره نام می برد و پیشینه آنرا می نماید ، کتاب « تاریخ بخارا » است.
این کتاب آنجا که سخن از « خانه های پادشاهان که به بخارا بوده » به میان می آورد ، اشاره به « شب سوری » می کند و می گوید:
«چون امیر رشید ( عبدالملک بن نوح بن نصر احمد بن اسماعیل سامانی ) از ستور بیفتاد و بمرد ، در شب غلامان به سرا اندر آمدند و به غارت مشغول شدند. خاصگان و کنیزان منازعت کردند و سرای را آتش زدند تا همه بسوخت در وی هر چه ظرایف بود از زرینه و سیمینه همه ناچیز شد ، و چنان شد که از بناها اثری نماند. و چون امیر سدید منصور بن نوح به ملک بنشست ، اندر ماه شوال سال به سیصد و پنجاه به جوی مولیان ، فرمود آن سرایه ها را دیگر بار عمارت کردند و هر چه هلاک و ضایع شده بود بهتر از آن به حاصل کردند. آنگاه امیر سدید به سرای بنشست. هنوز سال تمام نشده بود که چون شب سوری چنانکه عادت قدیم است آتشی عظیم افروختند ، پاره ای آتش بجست و سقف سرای در گرفت ، و دیگر باره جمله سرای بسوخت و امیر سدید هم در شب به جوی مولیان رفت تا هم در آن شب خزینه و دفینه همه را بیرون ببرد »
از نوشته تاریخ بخارا چنین برمیآید که در سده چهارم هجری قمری ، در ایران جشنی معمول بوده که « شب سوری » نامیده می شده و با آتش افروزی و آتش بازی و شادمانی همراه بوده است ونیز « از عادات قدیم » ایرانیان می بوده. بنظر می رسد که جشنی که هم اکنون در شب آخرین شب چهارشنبه سال به نام « شب چهارشنبه سوری» برپا می شود دنباله همان جشنی می باشد که مؤلف کتاب تاریخ بخارا از آن به « شب سوری » یاد نموده.
علت برگزاری این جشن در شب چهارشنبه: عربها روز چهارشنبه هر هفته را مانند روز سیزده هر ماه نحس و بد شگون می دانستند. جاحظ در کتاب « المحاسن و الاضداد » به تنگی و نحسی آن اشاره کرده و می نویسد: « و الاربعاء یوم ضنک و نحس » این اعتقاد عربی در زمان حکومت تازیان در ایران ، در اندیشه ایرانیان راه یافت و از آن روزگار تاکنون ایرانیان هم مانند عربها چهارشنبه را بدشگون و شوم پنداشته و از آن و بلاهای آن سخت پرهیخته اند و رو به جشن و شادمانی و پایکوبی آورده اند. منوچهری دامغانی می گوید:
چهارشنبه که روز بلاست باده بخور به ساتگین می خور تا به عافیت گذرد
از اینرو میتوان دریافت که ایرانیان نو مسلمان صدر اسلام ، برای این که شومی و نحسی چهارشنبه آخر سال را ـ که از هر چهارشنبه دیگر بدشگونتر بوده است ـ از خود دور کنند ، شب پیش از آن را جشن میگرفتند و آتش می افروختند و به آیین و رسمهای باستانی و ایرانی خود به ترانهخوانی و پایکوبی و دست افشانی می پرداختند. شاید هم برای از میان نرفتن و فراموش نشدن آیین « فروردگان » ( جشن ده روزه پایان سال ) آنرا در چنین شبی با مراسم خاص و زیبایی برگزار می کردند.
آیین شب چهارشنبه سوری : در این روزگار آیین شب چهارشنبه سوری در سراسر خاک ایران با شور و شکوهی فراوان و کم و بیش با رسم و شیوه ای خاص و یکسان گرفته می شود. در این گفتار جالبترین رسمهای مخصوص این شب را که پاره ای از آنها دیگر ترک یا فراموش شده یاد خواهیم کرد:
بوته افروزی ـ پیش از پریدن آفتاب از لب بام خانهها ، هر خانواده بوتههای خار و گزنی را که از پیش فراهم کردهاند روی بام یا زمین حیاط خانه ، در سه یا پنج یا هفت «گُله» کُپه می کنند. با پریدن آفتاب و نیم تاریک شدن آسمان ، زن و مرد و پیر و جوان گرد هم جمع می آیند و بوتهها را آتش می زنند. در این هنگام از بزرگ تا کوچک هر کدام سه بار از روی بوتههای افروخته می پرند و در هر بار چنین می خوانند: « زردی من از تو ـ سرخی تو از من ». [۴]
بوته ها که سوخت و خاکستر شد ، زنی خاکستر آن را در « خاک انداز » جمع میکند و آنرا از خانه بیرون می برد و در سر چهار راه می ریزد. در بازگشت به خانه، در خانه را سخت می کوبد. کسی از درون خانه می پرسد: کیه؟
او میگوید: منم
می پرسد: از کجا آمدهای؟
میگوید: از عروسی
می پرسد: چی آوردهای؟
می گوید: تندرستی.
در این هنگام در خانه را به رویش می گشایند و همراه او تندرستی را برای یک سال به درون خانه خود می آورند.
فالگوش نشینی ـ آسمان که تاریک شد و شناسایی مردم دشوار. زنان و دخترانی که آروزی شوهر کردن دارند ، یا آرزوی زیارت و چیزهای دیگر ، نیت می کنند و از خانه بیرون می روند و در سر راه و گذر مردم یا سر چهار سو می ایستند یا می نشیند و بی آن که شناخته شوند گوش به سخنان رهگذران می سپارند.
نیک و بد سخن رهگذران برای فالگوش نشینان فال است. اگر نخستین رهگذرانی که از برابر آنها می گذرند ، سخنان دلنشین و شاد بگویند، برآمدن حاجت و آرزوی خود را حتم می دانند. اگر سخنان تلخ و اندوهزا بگویند ، رسیدن به مراد و آرزوی خود را ممکن نخواهد دانست.
قاشق زنی ـ زنان و دختران آرزومند و حاجت دار ، قاشقی با کاسه ای مسین بر میدارند و شب هنگام در کوچه و « پس کوچه » به راه می افتند. در برابر در هفت خانه خاموش و بی سخن ، قاشق را پی در پی بر کاسه می زنند صاحب خانه که با چنین رسمی آشناست و می داند « قاشق زنان » چه می خواهند ، چیزی در کاسه آنان می گذارند. این چیز ممکن است پول باشد یا شیرینی و آجیل و برنج و بنشن یا چیزهای دیگر.
« قاشق زنان» اگر در قاشقزنی چیزی بدست نیاوردند از برآمدن آرزو و حاجت خود ناامید خواهند شد.
بخت گشایی – تهرانیها برای گشودن بخت دختران « در خانه مانده » « بخت بسته»، درشب چهارشنبه آخر سال کارهایی میکردند که سخت به سودمندبودن آنها باور داشتند. مثلاً:
_ پس از بوته افروزی ، زنی « نیم سوزی » از زیر دیگ پلوی شب چهارشنبه برمیداشت و با آن در پی دختر « در خانه مانده » می کرد و او را از خانه بیرون می راند.
_ پیش از « آفتاب غروب » زنی به دباغخانه میرفت و جامی از آب آن برمیداشت و به خانه میبرد و آن را در « تنگ غروب » روی سر دختر « ترشیده » میریخت.
_ زنی پیشِ دامنِ پیراهنِ دختر بخت بسته را بر می چید و با چاک پایین یقهاش با قفلی می بست. شب هنگام او را به سر چهار راه می برد و می ایستادند. دختر خاموش می ایستاد و زنی که همراه او بود کلید قفل را به یکی از مردان رهگذر – البته بیشتر مردان جوان – می داد و از او میخواست تا قفل بسته جامه دختر را باز کند. جوان اگر در خواست زن را می پذیرفت و قفل جامه دختر را می گشود ، به عقیده ایشان بخت دختر باز می شد و بختِ « گشاینده قفل » بسته.
_ تا چندین سال پیش ، زنان سیاه بخت و دختران بخت بسته برای سفید بختی و گشایش بخت خود به میدان ارک تهران ، که در آن توپی بنام « توپ مروارید »گذاشته شده بود، می رفتند و نیت می کردند و روی توپ می نشستند یا از زیر لوله آن میگذشتند. گاهی هم زنان حاجتمند برای رسیدن به مراد و برآمدن آرزو ، تکه پارچه ای را به توپ « دخیل » می بستند. [۵]
_ دختر یا زنِ بخت بسته برای گشایش بخت خود ، گوشهای از چادر یا دامن یا پیراهن یا چهار قد خود را گره می زد و به سر چهارسو یا گذر می رفت و می ایستاد و از نخستین رهگذری که از برابرش می گذشت ، درخواست می کرد تا گره جامهاش را بگشاید.
_ تنگِ غروب شب چهارشنبهسوری دختر یا زنِ کاربسته و « سیاه بخت » ، برای خریدن « کُندر» و « وِشا » و اسپند به سه دکان رو به قبله می رفت. از دکان اول و دوم این سه چیز را تقاضا می کرد ولی تا فروشنده سرگرم آماده کردن آنها می شد ، از دکان بیرون می رفت و می گریخت. سرانجام کندر و وشا و اسپند را از دکان سوم می خرید و به خانه میبرد و برای گشودن بخت و کار خود دود می کرد.
کوزه شکنی – تا چندین سال پیش که در میدان ارک تهران نقارهخانهای بود ، زنان تهرانی به آنجا می رفتند و کوزه نو و آب ندیدهای را از بالای سر در نقارهخانه به زمین می افکندند و می شکاندند. زنانی هم که نمی توانستند به میدان ارک بروند کوزه را از سر بامِ خانه خود به زمین می انداختند این زنان چنین میپنداشتند که قضا و بلایی را که در کوزه کردهاند با دور انداختن و شکاندن آن از میان خواهند برد و برای مدت یک سال قضا و بلا را از خانواده خود دور خواهند کرد.
فال گرفتن با کوزه – زنان و دختران جوان گردهم فراهم می آمدند و کوزه دهانگشاده کوچکی را در میان خود می گذاشتند و هر یک چیزی را بنام خود نشان می گذاشتند و در کوزه می انداختند. زنی هم چند تکه کاغذ « تا شده » را که به روی هر یک از آنها غزلی از حافظ نوشته شده بود در کوزه می افکند. آنگاه دختر نابالغی دست در کوزه می کرد و کاغذی را با یکی از نشانهها بیرون می آورد. در این هنگام زنی از میان آنها کاغذ را باز میکرد و غزل آن را می خواند. معنای این شعر پاسخ نیت و فال دختر یا زنی بود که نشانهاش با کاغذ از کوزه بیرون آمده بود.
باطل کردن سحر و جادو – برای باطل کردن سحر و جادو از خانه و گشایش کار « قلیاب » یا « قلیاب سرکه » درست می کردند و آن را در چهار کُنج خانه و اتاق و سر در کوچه می پاشیدند و می گفتند:
هر کس کرده جادو عادل – من می کنم جادو باطل.
پختن آش ابودردا و آش بیمار – خانوادههایی که بیمار یا حاجتی داشتند برای برآمدن حاجت و بهبود یافتن بیمارشان نذر میکردند و در شب چهارشنبه آخر سال « آش ابودردا » و آش بیمار ۱۳ می پختند و آن را اندکی به بیمار می خوراندند و بقیه را هم درمیان فقرا پخش می کردند.
گذراندن کودک نحس از زیر نقارخانه – برای بریده شدن « غَش » و « ریسه » کودک شیر خوار و از میان بردن « نحسی » اش ، او را به میدان ارک می بردند و سهبار از زیر نقارهخانه و لوله توپ مروارید می گذراندند. همچنین در کوزهای گندم می ریختند و آن را بر زمین می زدند و می شکاندند تا گندمش روی زمین پخش بشود و پرندگان آن را بخورند.
تقسیم آجیل چهارشنبه سوری – زنانی که نذر و نیازی کرده بودند در شب چهارشنبه آخر سال ، آجیلی هفت مغز بنام « آجیل چهارشنبه سوری » از دکان رو به قبله می خریدند و پاک می کردند و میان خویش و آشنا پخش می کردند و میخوردند. [۶]
– آقای دکتر محمد مقدم واژه « شنبه » را فارسی و به معنای « نیم شب » دانسته است. برای آگاهی بیشتر نگاه شود به مقاله ایشان تحت عنوان « چهارشنبه سوری » در مجله دانشکده ادبیات ، شماره ۳، سال ۵.
– نام هر یک از روزهای «اندرگاه» به ترتیب چنین است: اَهُنَد ْ، اَشْنَد ْ، اسفندارمذ ، اَخْشَتَرْ ، َوِهشْت و شت.
– نام سی روز ماه ایرانی به ترتیب چنین است: هرمز ، بهمن ، اردیبهشت ، شهریور ، اسفندارمذ ، خرداد ، امردا د، دی به آذر ، آذر ، آبان ، خور ، ماه ، تیر ، جوش ، دی به مهر، مهر، سروش ، رشن ، فروردین ، بهرام ، رام ، باد ، دی به دین ، دین ، ارد، اشتاد ، آسمان ، زامیاد ، مار اسفند ، انیران.
– نوزدهمین روز از فروردین ماه .
– تهرانیها عقیده دارند که در شبهای جمعه مردگان آزادند ، و روح هر یک از آنها به خانه های خود باز می گردند. از این رو در شبهای جمعه چراغ خانه را زودتر از شبهای دیگر و پیش از « آفتاب زردی » روشن می کنند. همچنین درمیان روستاییان و کوه نشینان پاره ای از نقاط مختلف مازندران جشنی به نام « بیستِ شش » در شب و روز بیست و ششم « نوروز ماه » ( چهارمین ماه از گاه شماری ویژه مازندرانی ها که به نام « فُرس قدیم » خوانده می شود. ) برگزار می شود که بازمانده جشن باستانی « فروردگان » است. از رسمهای معروف شب بیست و شش یکی « سو» نهادن ( سو: چوبی است که بر یک سر آن « جُل » آغشته به نفت یا هر مواد سوختنی دیگر بسته و افروختهاند ) بر سر مزار درگذشتگان و بر سر چشمهها و سقاخانه و مسجد و تکیه و درگاهِ خانههاست. دیگر پختن شیر برنج یا خوراکهای دیگر و پخش کردن آن درمیان مردم برای آمرزش روان مردگان است. از مراسم روز بیست و شش ، رفتن به زیارتگاه و جشن گرفتن و شادی کردن و خیرات برای آمرزش اموات است. برای اطلاع از تقویم مخصوص و جشنهای باستانی مازندرانیها نگاه کنید به مقاله ای از این نویسنده زیر عنوان یادداشتی درباره: « گاه شمار ی و چند جشن در مازندران » مجله پیام نوین شماره ۷- سال ۱۳۴۵.
– این کتاب را ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی (۳۴۸-۲۷۶) در نیمه نخست سده چهارم هجری قمری به زبان عربی و به نام امیر حمید ابو محمد نوح بن نصر سامانی (پادشاهی او ۳۴۳- ۳۳۱) نوشته است. کتاب نرشخی را یک بار ابو نصر احمد قبادی در آغاز سده ششم هجری با برداشتن پاره ای از مطالب آن و افزودن مطالبی دیگر بر آن به فارسی برگرداند و بار دیگر محمد بن زفر بن عمر این کتاب برگردانده شده را در سال ۵۷۴ کوتاه و فشرده کرد و به صورت کتابی در آورد که اکنون در دست است.
– تاریخ بخارا ، تصحیح مدرس رضوی ، چاپ تهران ، سال ۱۳۱۷، صفحه ۳۲.
– المحاسن و الاضداد ، چاپ مصر ، صفحه ۲۷۷.
– بعضی از مردم شهرها و دهات ایران جشن چهارشنبه آخر سال را به مختار ثقفی نسبت میدهند و میگویند چون در یک چنین روزی مختار بر دشمنان خاندان حسین بن علی پیروز آمد و همه آنها را کشت و آن را جشن گرفتند و از آن پس مسلمانان ایران همه ساله شب چهارشنبه آخر سال را به بزرگداشت آن روز جشن می گیرند و شادی می کنند و آتش می افروزند.
– « توپ مروارید » توپی بود که در سال ۱۲۳۳ هجری قمری به زمان پادشاهی فتحعلیشاه قاجار ، بوسیله « اسماعیل اصفهانی» ساخته شده بود. این توپ میان مردم تهران به « توپ نادری » هم مشهور بود.
– برای درست کردن قلیاب یا قلیاب سرکه ، تکهای از قلیای خشک را در هاون برنجین می انداختند و هفت دختر نابالغ همسایه را فرامیخواندند تا آن را بکوبند و با آب یا سرکه بسایند و در هم آمیزند . این هفت دختر در هنگام کوبیدن قلیاب دستهای خود را از میان دو پا در می آوردند.
– « آش ابودردا» را مانند آش رشته می پختند و تکهای از خمیر را به ریخت مرد و زنی (یعنی ابودردا و زنش) درست می کردند و در آش می انداختند.
۱۳-« آش بیمار » یا «آش امام زین العابدین » مانند آش های معمولی ولی از بار و بنشی که از قاشق زنی به دست آمده ، یا از موادی که از پول به دست آمده از قاشق زنی فراهم شده بود درست می کردند .
۱۴- هفت مغز : پسته ، فندق ، بادام ، توت خشک ، خرما ، نخودچی و کشمش.
نشریه هنرومردم دوره۵،ش ۵۳ و ۵۴ ( اسفند ۴۵ و فروردین ۴۶ ): ص۲-۶
با سلام و خسته نباشید خدمت شما سایت کرکان انزلی.از اینکه درباره آئین کهن ایرانی تحقیق میکنید و اطلاعات خوبی در اختیار ما قرار میدهید بسیار سپاسگذارم .امیدوارم در این موارد بیشتر درسات شما بخوانم .تا از آئین گذشتگانمان بیشتر بدانم. (با سپاس از شما و کسانی که در این سایت زحمات زیادی میکشند)
باسلام
ممنون از پست خوبتون.
چقدر این چهارشنبه سوری عالیه، خاطره خوب آخر سال همه ایرانیاست. خوش باشین همیشه